خداحافظی با شیرمادر
دخترگلم. براي مانی خيلي سخته که چيزي رو كه اينقدر بهش علاقه داري و با اون به ارامش ميرسي رو ازت بگيره. اما میدونی که خیلی بهش وابسته شدی و هیچی دیگه نمیخوری و همش مانی رو مجبور میکنی بشینه و بهت شیر بده. شبها هم که تا بیدار میشی میخوای تو دهنت باشه. مانی شبها همش سر این قضیه بیدار میشه و فردا خسته و کوفته می ره سرکار. دلم میخواست دو سالت رو کامل کنم اما علاقه بیش از حدشما منو وادار کرد تا تصمیم بگیرم ذهنتو مشغول غذاها و چیزهایی کنم که بیشتر برات مفیده. آخه دیگر کشش ندارم عزیزم. امیدوارم دختر فهمیده ام درکم کنه و وقتی بزرگ شد بهم خرده نگیره. آخه دکتر من و شما هم بارها گفته که هرچه زودتر بگیرم بهتره. دوستات درسا و پرنیا و آنا پارسیان که ...
نویسنده :
مامان فاطمه
11:04